نادیده گرفتن هوش های احساسی در نظام آموزشی و اجتماعی؛ فریادی که بدن می زند

ببابک توکلی
۱۳ مرداد ۱۴۰۴
۱۵ دقیقه
ذهنیت
نادیده گرفتن هوش های احساسی  در نظام آموزشی و  اجتماعی؛ فریادی که بدن می زند

نقاشی معروف «جیغ» اثر ادوارد مونک (1893) که فردی را با چهره ای مضطرب در حال فریاد نشان می دهد؛ این تابلو به عنوان نمادی از رنج درونی و فریاد خاموش انسان شناخته می شود.

همه ما انسان ها ترکیبی یگانه از استعدادها و هوش های گوناگون هستیم. با این حال، جامعه و به ویژه نظام آموزشی مدرن غالباً تنها یک بُعد از هوش را پررنگ می کند و سایر ابعاد وجودی را نادیده می گیرد. بسیاری از کودکان حساس، خلاق یا اجتماعی که با معیارهای تک بُعدی مدرسه سازگار نمی شوند، احساس می کنند چیزی در وجودشان «کم» است. فشار برای وفق دادن خود با انتظارات محدود اجتماعی، زخمی روانی - جسمی بر آنها بر جا می گذارد. این زخم گاه به شکل فریاد خاموش بدن نمایان می شود؛ بدنی که درد، بیماری یا بی حسی را جایگزین بیان سرکوب شده روح می کند. در این نوشتار با نگاهی علمی و انسانی، به واکاوی این پدیده و راه رهایی از آن می پردازیم.

تک بعدی بودن نظام آموزشی و اجتماعی

نظام های آموزشی رایج عمدتاً بر محور هوش منطقی - ریاضی و نمره محوری بنا شده اند. عملکرد تحصیلی دانش آموزان تقریباً فقط با توانایی های تحلیلی، ریاضی یا حفظیات سنجیده می شود و موفقیت در آزمون ها به معیاری برای ارزش گذاری افراد بدل شده است. این رویکرد سایر جلوه های هوش را کمرنگ یا حتی بی اهمیت جلوه می دهد. نظریه هوش های چندگانه هاوارد گاردنر نشان می دهد که دست کم هشت نوع هوش مستقل در انسان وجود دارد . از جمله این هوش ها می توان به هوش زبانی – کلامی، فضایی – تصویری، بدنی – جنبشی، موسیقایی، میان فردی (اجتماعی)، درون فردی (خودشناختی) و طبیعت گرا اشاره کرد. با این وجود، فرهنگ مدرسه و جامعه بیشترین توجه خود را معطوف دو نوع هوش می کند: هوش زبانی و هوش منطقی - ریاضی . به بیان دیگر افراد بسیار منطقی یا اهل استدلال و کلام در نظام ارزش گذاری فعلی در صدر قرار می گیرند، در حالی که به استعدادهای دیگر - از هنر و تخیل گرفته تا مهارت های حرکتی، عاطفی یا ارتباطی - بهای چندانی داده نمی شود.

چنین تک بعدی دیدن ،هوش پیامدهای منفی قابل توجهی دارد. کودکانی که موهبت هایشان در زمینه های دیگری است مثلاً در هنر موسیقی (ارتباط طبیعت یا حرکت) در محیط مدرسه تقویت و تشویق کافی دریافت نمی کنند. این کودکان گاه به ناحق برچسب «ضعیف»، «درس نخوان»، «بیش فعال» یا حتی «کم هوش» می خورند - صرفاً به این دلیل که روش یادگیری و فکرکردنشان با الگوی رسمی آموزشی متفاوت است. سیستم آموزشی که تنها یک سبک یادگیری (سخنرانی، حفظ مطالب و آزمون کتبی) را معتبر می داند، عملاً بسیاری از دانش آموزان خلاق و باهوش را سرکوب می کند. به قول کن رابینسون،«مدارس امروزی خلاقیت را می کشند» - زیرا اشتباه کردن و متفاوت بودن را نکوهش می کنند و همه را در یک قالب محدود قرار می دهند. نتیجه آنکه جامعه پر از افرادی می شود که علیرغم استعدادهای بالقوه فراوان، با عقدة بی استعدادی یا «به درد نخوری» وارد بزرگسالی می شوند.

اما پژوهش ها تأیید می کنند که هوش انسان ابعاد متنوعی دارد و تک بعدی دیدن آن یک خطای بزرگ است. گاردنر و همکارانش بر این باورند که برای پرورش کامل کودکان، باید چشم انداز آموزش را وسیع تر کنیم و فرصت دهیم هر کودک متناسب با ذهن منحصر به فرد خود شکوفا شود. متأسفانه، هنوز هم در بسیاری از جوامع موفقیت تحصیلی معادل موفقیت در زندگی پنداشته می شود. این فرهنگ نمره پرست، خواه ناخواه هوش های احساسی، هنری و ارتباطی را کم اهمیت جلوه می دهد و زمینه سرخوردگی صاحبان این استعدادها را فراهم می کند.

سرکوب هوش های غیر رسمی و اثر آن بر جسم وجان

افرادی که هوش اصلیشان از جنس احساس، هنر یا ارتباط است- یعنی مثلاً از کودکی عاطفی و همدل بوده اند یا قوة تخیل قوی و ذهنی خلاق داشته اند، در ساختار رسمی جامعه اغلب با ناکامی های پیاپی روبه رو می شوند.

مدرسه به آنها می گوید «درست نیست، کافی نیستی»، چون شاید در ریاضیات یا حفظیات ممتاز نبوده اند. محیط کار آنها را وادار می کند نقش هایی را بپذیرند که با طبیعتشان سازگار نیست. این تجربة طرد و نادیده انگاشته شدن، زخم عمیقی بر روانشان ایجاد می کند. فردی که هرگز هوش و استعداد واقعی اش دیده نشده، کم کم به این باور می رسد که «من بی ارزشم» یا «به اندازه کافی خوب نیستم». چنین احساسی معادل یک مرگ خاموش روانی است؛ عزت نفس این افراد فرو می ریزد و ارتباطشان با خود اصیل شان قطع می شود.

پیامدهای سرکوب هوش های غیر رسمی فقط در حوزه روان شناختی باقی نمی ماند، بلکه تا اعماق جسم نیز نفوذ می کند. علم عصب شناسی امروز نشان داده است که درد اجتماعی (مثلاً طرد شدن یا تحقیر شدن) از منظر مغز تفاوت چندانی با درد جسمانی ندارد. وقتی فردی احساس طرد شدگی می کند، همان نواحی مغز که مسئول پردازش درد فیزیکی هستند فعال می شوند .

به بیان دیگر، مغز انسان طوری تکامل یافته که رنج ناشی از طرد اجتماعی را مانند یک زخم یا ضربة واقعی احساس می کند. آیا شگفت آور است اگر بدن ما خاطره این طرد شدگی ها را در خود نگاه دارد؟ بسیاری از دردها و بیماری های روان تنی (سردردها دردهای عضلانی مزمن، مشکلات گوارشی، بی خوابی ها و .....) زبان پنهان رنج های عاطفی سرکوب شده هستند. بدن ما فریادهایی می زند که گوش جانمان از شنیدنشان عاجز بوده است.

دکتر گابور ماته، پزشک و متخصص سرشناس در زمینه استرس و بیماری، معتقد است بسیاری از بیماری های مزمن حاصل نه گفتن بدن به جای فرد است. او می گوید: «اگر شما ندانید چگونه زمانی که لازم است "نه" بگویید، بدن تان به جای شما این کار را خواهد کرد». این بیان تامل برانگیز به همان واقعیت اشاره دارد که وقتی فرد مدام خود واقعی اش را سرکوب می کند- مثلاً برای جلب رضایت دیگران خواسته های قلبی اش را انکار می کند یا خشم و غمش را فرو می دهد - در نهایت بدن او پرچم اعتراض را بالا می برد. شاید به ظاهر فرد همه چیز را تحمل کرده باشد، اما در زیر پوستش طوفانی برپاست. سیستم ایمنی، اعصاب و غدد درون ریز همگی از تنش مزمنی که روح را می آزارد تأثیر می پذیرند. نتیجه می تواند بروز بیماری هایی باشد که علم پزشکی علت روشنی برایشان پیدا نمی کند( بیماری های موسوم به «ایدیوپاتیک» یا بدون علت مشخص). در واقع، بدن حافظه طردها و ناکامی ها را به دوش می کشد و آن را به زبان درد فریاد میزند.

علاوه بر بیماری های جسمی، اختلالات اضطرابی و افسردگی نیز در کمین افرادی است که هوش ها و احساساتشان به رسمیت شناخته نشده است. آنان دائماً با صدای درونی منتقدی سرکوبگر زندگی می کنند که می گوید «تو کافی نیستی، مطابق معیار نیستی». این صدا پژواک همان پیام های منفی بیرونی است که درونی شده و تبدیل به باوری سمی گشته است. افسردگی در چنین شرایطی، نوعی خاموشی احساسات است - گویی روان فرد برای محافظت از خود، چراغ عاطفه را کم سو می کند تا دیگر درد طرد شدن را احساس نکند. اضطراب نیز حاصل انتظار مداوم برای قضاوت شدن و ناکافی بودن است؛ فرد هر لحظه در دل اجتماع منتظر حمله یا تحقیر بعدی است و بدنش در حالت گارد دائمی (پاسخ جنگ و گریز) قرار می گیرد. چنین تنشی اگر استمرار یابد، سیستم عصبی را فرسوده و توان طبیعی بدن برای آرامش را مختل می کند.

طرد پنهان و انزوای روانی - جسمی


نادیده ماندن هوش ها و استعدادهای اصیل یک فرد شکلی از طرد پنهان است. این طرد ممکن است به صورت آشکار با تمسخر یا سرزنش بیان نشده باشد، اما در عمل فرد پیام روشنی از جامعه دریافت می کند: «تو آن گونه که هستی پذیرفتنی نیستی؛ باید جور دیگری باشی تا ارزشمند شوی.» نتیجة بلندمدت چنین پیامی، انزوای وجودی است. انسانی که بخش مهمی از هویت خود را طرد شده می بیند، رفته رفته از دیگران کناره می گیرد یا حداقل در جمع نیز احساس تنهایی می کند، او نقابی بر چهره می زند تا مطابق میل دیگران باشد، اما در پس این نقاب، خود را بیگانه جمع می یابد. بدن نیز در این انزوا سهمی بر عهده می گیرد برخی افراد در واکنش به طرد مزمن دچار کرختی عاطفی و بدنی می شوند؛ به اصطلاح دچار پاسخ انجماد (فریز) می گردند که یکی از مکانیسم های طبیعی بدن در برابر خطر حل ناشدنی است. وقتی نه امکان مبارزه هست و نه راه فرار، بدن به حالت انجماد پناه می برد: ضربان قلب و دمای بدن پایین می آید، احساسات کرخت می شوند و فرد به حالت بی حسی و بی تفاوتی می رسد. این بی حسی ظاهراً فرد را از درد محافظت می کند، اما خود نوعی زخم عمیق است؛ زیرا شور زندگی و تحرک را از او می گیرد.

انزوای روانی - جسمی پیامد همان سکوت تحمیلی است که جامعه بر برخی افراد روا می دارد. این افراد یاد می گیرند که حرفی از دل خود نزنند، که با جریان غالب هم رنگ شوند، و گرنه طرد خواهند شد. اما چه بر سر روح می آید وقتی نتواند آواز خودش را بخواند؟ کریشنامورتی، فیلسوف هندی، به نکته ای اساسی اشاره می کند: او می گوید سازگار شدن کامل با یک جامعه بیمار، خود نشانه بیماری است. جامعه ای که تنها نوع خاصی از هوش و موفقیت را به رسمیت می شناسد در واقع بیمار است؛ چون بخش بزرگی از واقعیت انسان را انکار می کند. در چنین جامعه ای اگر فردی «کاملاً نرمال» به نظر می رسد - یعنی بدون هیچ اعتراضی خودش را دقیقاً در قالب های خواسته شده جای داده - باید پرسید چه بر سر صدای انسانی او آمده است؟ آلدوکس هاکسلی در همین زمینه می نویسد: «آنهایی که کاملاً خود را با یک جامعه عمیقاً ناسالم تطبیق داده اند، در واقع قربانیان واقعی بیماری روان هستند... عادی بودنشان صرفاً در نسبت با یک جامعه عارضه دار است و این انطباق کامل با جامعه بیمار نشانه بیماری ذهنی آنهاست» . به بیان ساده، مشکل از فرد طرد شده نیست مشکل از معیارهای بیمار جامعه است.

محمد جعفر مصفا، اندیشمند ایرانی، این وضعیت را از زاویه «هویت» تحلیل می کند. او معتقد است هر انسانی در جامعه برای خود «هویت فکری » می سازد که بر پایه باورهای تلقینی و ارزش های واهی شکل گرفته است. از کودکی به ما القا می شود که چه چیزی مایه سرافرازی است و چه چیزی مایه شرمساری برهمان اساس ما هم یک تصویر ذهنی از خود می سازیم. اگر جامعه مرا ناکافی بداند، من نیز خود را ناکافی می بینم. مصفا هشدار می دهد که این هویت ذهنی چیزی جز یک «منِ کاذب» نیست که ما را از حقیقت وجودمان دور می کند. او می گوید مشکل انسان امروز همین است که از فکر برای خود هویت ساخته است؛ انسانی که شخصیتش را با این خودانگاره های فکری تعریف کند «یک انسان پوچ است، انسان باطلی است» . چنین انسانی مملو از احساس حقارت و ترس و خیال است. من فکر می کنم انسان حقیری هستم حال آنکه این حقارت چیزی جز توهم نیست. بعد می خواهم متشخص شوم در حالی که تشخص هم یک توهم است» . این جملات مصفا به خوبی نشان می دهد چگونه ما خود واقعیمان را قربانی تصورات تحمیلی می کنیم. در چارچوب هویت فکری، اگر جامعه مرا بی عرضه خطاب کند، من واقعاً خودم را بی عرضه می پندارم؛ و اگر جامعه موفقیت را در پول یا مدرک بداند، من نیز تمام عمر به دنبال همان خواهم دوید حتی اگر با روح من بیگانه باشد. در این میان، «خود اصیل» ما گم می شود؛ همان خودی که شاید شاعر، نقاش، دلسوز یا کاوشگر طبیعت بوده، اما زیر آوار هویت ساختگی مدفون شده است.

نتیجه اجتناب ناپذیر گم گشتن خود واقعی، احساس تنهایی عمیق و بی معنایی درونی است. اکهارت تُله - معلم معنوی معاصر - این وضعیت را چنین توصیف می کند: «خود حقیقیِ شما زیر انبوهی از برچسب ها و تصورات اشتباه مدفون مانده است؛ برای همین زندگی بسیاری از مردم تهی از شادی حقیقی است.» در همین راستا جمله معروفی از او هست: « Only the truth of who you are, if realized, will set you free » يعنى تنها حقیقت آن کسی که هستی - اگر به آن آگاه شوی - تو را آزاد خواهد کرد. هنگامی که ما از قید تصویر جعلی که جامعه و ذهنمان از ما ساخته رها شویم و به کشف حقیقت وجود خود نائل آییم، آن گاه احساس رهایی و رستگاری خواهیم کرد. در غیر این صورت حتی در میان جمعیت و در اوج موفقیت های ظاهری هم ممکن است در درون خود احساس اسارت و انزوا کنیم.

احیای هوش های گمشده و بازگشت به استعدادهای اصیل

اکنون پرسش اینجاست: راه رهایی چیست؟ چگونه می توان از چرخه معیوب طرد استعدادهای اصیل و آسیب روان- بدنی ناشی از آن خارج شد؟ پاسخ را باید در یک بازتعریف بنیادین ارزش ها و هویت جستجو کرد. ما به عنوان یک جامعه نیازمند آنیم که مفهوم «استعداد» و «موفقیت» را از نو تعریف کنیم. به جای آنکه ارزش هر فرد را با یک معیار یکسان (مثلاً معدل تحصیلی یا میزان درآمد) بسنجیم، باید بپذیریم که تنوع جوهره هستی انسان است. هرکس رسالتی یگانه و استعدادی مخصوص به خود دارد. جمله ای منسوب به مولاناست که می گوید: «هر کسی را بهر کاری ساختند» . ما باید فضایی بسازیم که در آن هوش هنری، احساسی، بدنی، اجتماعی و معنوی به همان میزان ارج نهاده شود که هوش تحلیلی را ارج می نهیم. این امر مستلزم تغییراتی در نظام آموزشی، فرهنگی و حتی خانوادگی است: ازگنجاندن هنر و موسیقی و مهارت های زندگی در مدارس گرفته تا تشویق فرهنگ عدم مقایسه درخانواده ها. به جای رقابت بر سر بهترین شدن در یک مسیر تکراری، هر فرد را تشویق کنیم تا در مسیر منحصر به فرد خویش قدم بردارد.

از منظر فردی، ترمیم روان و بدن هنگامی آغاز می شود که فرد گمشده های وجود خود را بازپس گیرد. نخستین گام، آگاهی یافتن از زخم هاست: اینکه بپذیریم چه بخش هایی از خود را انکار کرده ایم و این انکار چه آسیبی به ما زده است. شنیدن صدای بدن به معنای توجه به نشانه هایی است که سال ها نادیده گرفته ایم دردهایی که شاید پیام شان این بوده :«من را ببین، من هم بخشی از توأم.» به محض آنکه فرد شروع به پذیرش خود کند - با همة تفاوت ها و استعدادهای بیرون از عرفش - فرايند التیام کلید می خورد. بدن در فضایی امن و پذیرا نیازی به فریاد زدن از طریق بیماری ندارد روان نیز وقتی بداند که دیگر قرار نیست انکار شود، زخم هایش سرباز می کند و التیام می یابد.

در عمل راهکارهای متعددی برای بیدار کردن هوش های گمشده و التیام روان - بدن وجود دارد رویکردهای روان شناسی انسان گرا و درمان های خلاقانه در این زمینه بسیار مؤثرند در اینجا به چند مورد اشاره می کنیم:

. هنر درمانی (Art Therapy ): هنر زبان روح است. نقاشی، نوشتن خلاق، موسیقی یا مجسمه سازی می توانند ابزارهایی برای بیان احساساتی باشند که در قالب کلمات نگنجیده اند. تحقیقات نشان داده که هنر درمانی به افراد آسیب دیده از تروما کمک می کند تا بدون نیاز به مواجهه مستقیم کلامی، هیجان های سرکوب شده را بروز دهند و پردازش کنند .

انجمن هنر درمانی آمریکا بهبود کارکردهای شناختی – حرکتی، ارتقای خودآگاهی و افزایش عزت نفس را از جمله فواید هنر درمانی برشمرده است. برای فردی که سال ها احساس بی ارزشی کرده، دیدن تجسم هنری رنج ها و امیدهایش روی کاغذ می تواند اولین گام در بازیابی ارزشمندی خویش باشد.

. حرکت درمانی و بدن محوری: هوش بدنی- جنبشی یکی از هوش های مغفول است که ارتباط تنگاتنگی با روان دارد. رقص، حرکات بدنی و یوگا راه هایی عالی برای تخلیة هیجانات و بازگرداندن احساس زنده بودن به جسم هستند. در درمان های نوین تروما، از رویکردهای بدنی مانند حرکت درمانی یا سوماتیک اکسپرینسینگ استفاده می شود؛ چرا که تجربه نشان داده برخی از آسیب های روانی تنها از طریق بدن قابل آزادسازی هستند. یک درمانگر می گوید: «گفتگو درمانی سنتی اغلب فضایی برای پردازش ترومای ذخیره شده در بدن فراهم نمی کند، در حالی که حرکت و کار با بدن می تواند این تروماهای محبوس را بیدار کرده و رها کند». قدم زدن در طبیعت، رقصیدن به موسیقی مورد علاقه یا حتی تمرین سادة تنفس عمیق، همگی می توانند به فرد کمک کنند دوباره با بدنش دوست شود و نیروی حیات را در اندام هایش احساس کند.

. گروه درمانی و ارتباطات شفا بخش: نباید فراموش کرد که زخم طرد شدن در بستر روابط ایجاد شده و شفای آن نیز در بستر روابط امکان پذیر است.

گروه درمانی، کارگاه های رشد فردی و حلقه های همیاری فرصت هایی را فراهم می کنند تا افراد در جمعی امن، داستان خود را با دیگران در میان بگذارند و متوجه شوند در رنج هایشان تنها نیستند. اصل «جهان شمولی» در گروه درمانی - یعنی اینکه بفهمیم دیگران هم دغدغه های مشابه ما دارند - به خودی خود اثر التیام بخش دارد. علاوه بر آن، تعامل با افرادی که قدر تفاوت ها را می دانند و قضاوتگری نمی کنند،

می تواند الگوی تازه ای از پذیرش را به فرد نشان دهد. برای کسی که عمری احساس بی جایی کرده، تجربة تعلق خاطر در یک جمع همدل، دارویی نایاب است. ارتباط دوستانه، حمایت اجتماعی و عشق بی قید و شرط از سوی حتی یک نفر، پیامی قوی به روان و بدن مخابره می کند: «تو دیده شدی، تو پذیرفته شدی.» چنین پیامی درست نقطه مقابل زهر طرد شدگی است و پادزهر آن به شمار می آید.

. خودشناسی و معناجویی: در نهایت، بازگشت به خود اصیل یک سفر درونی است. بهره گیری از تعالیم بزرگان خرد و عرفان می تواند راه را روشن کند. آثار کریشنامورتی ما را به زیر سؤال بردن شرطی شدگی های ذهنی مان دعوت می کند؛ او به ما جرأت می دهد که خود را بیرون چهارچوب های مریض جامعه تعریف کنیم. نوشته های مصفا یادآور می شوند که باید زندان باورهای القایی را بشناسیم تا از آن رها شویم. آموزه های اکهارت تُله با تاکید بر زندگی در لحظة حال و مشاهدة بی داوری خویشتن کمک می کنند از هیاهوی ذهن که ما را «نه خوب کافی» خطاب می کند فاصله بگیریم. همچنین پزشکی چون گابور ماته بر اهمیت یافتن اصالت در زندگی تاکید دارد - اینکه به صدای بدن و دل گوش بسپاریم و نه خواسته های نامعتبر بیرونی. تمامی این رویکردها، در ظاهر متفاوتند اما همگی به یک حقیقت واحد اشاره دارند: بازگشت به خویشتن راستین.

در پرتو چنین آگاهی ای، فرد کم کم قطعات گمشدة وجودش را جمع می کند. ممکن است دوباره قلم به دست بگیرد و نقاشی کند، سازی که زمانی دوست داشته را بنوازد، در طبیعت وقت بگذراند با دوستی درد و دل کند یا دل به مراقبه و دعا بسپارد - هر آنچه که او را به خود واقعی اش نزدیک کند. جسم او نیز در این سفر همراهی می کند: دردهای مزمن کاهش می یابند، تنفس عمیق تر می شود، خواب آرام تر سراغش می آید و انرژی زندگی در رگ هایش جاری تر می شود. چرا که بدن و روان دو روی یک سکه اند؛ وقتی روان به صلح و پذیرش می رسد بدن هم پیام آسایش را دریافت می کند.

دعوت به ارزش گذاری دوباره بر خود واقعی


در پایان، پیام اصلی این نوشتار پیامی از امید و دعوت به خودبودگی است. اگر شما در زمره کسانی بوده اید که هوش ها و استعدادهای ناب تان نادیده گرفته شده و از این بابت رنج برده اید، بدانید که تنها نیستید و مهم تر آنکه مقصر نیستید. نقص از معیارهای اشتباه بوده نه از وجود یگانه شما هرگز دیر نیست که برخیزید و آیینه غبار گرفته درونتان را پاک کنید تا جوهره زیبای شما رخ بنماید. به جای آنکه خود را با دیگران و معیارهای تحمیلی بسنجید، به رشد منحصر به فرد خویش متعهد شوید. به قول اکهارت تله: «تنها حقیقتِ آنچه که هستی - اگر به راستی آن را دریابی - تو را آزاد خواهد کرد.» پس به دنبال کشف همان حقیقت باشید؛ به صدای بدنتان گوش کنید که چه می خواهد بگوید، به قلب تان اجازه دهید برای آنچه دوست دارد بتپد و به ذهنتان بیاموزید که به جای نشخوار حرف دیگران حقیقت درون را بازگو کند. جامعه ممکن است به سرعت تغییر نکند اما شما می توانید در مقیاس زندگی خودتان یک تغییر شجاعانه رقم بزنید: اینکه خودتان باشید، تمام قد و بی عذرخواهی.

در جهانی که همه می کوشند شبیه یکدیگر باشند، خود واقعی بودن یک انقلاب خاموش است. هر چه افراد بیشتری ارزش هوش ها و احساسات گوناگون را در خود و دیگران ارج بگذارند، جامعه نیز گام به گام دگرگون خواهد شد. روزی خواهد رسید که مدرسه ها به جای پنهان کردن احساسات، آموزش همدلی بدهند؛ شرکت ها به جای نادیده گرفتن هنر، خلاقیت را سرمایه بدانند؛ و خانواده ها به جای مقایسة فرزندان، تفاوت هایشان را جشن بگیرند. در آن جامعه، دیگر بدن ها نیازی ندارند با فریاد درد، مطالبه دیده شدن کنند. روان ها در آغوش پذیرش جمعی التیام می یابند و انسان ها فرصت می یابند آن کسی باشند که برایش آفریده شده اند. چنین جامعه ای شاید آرمانی به نظر برسد، اما با تک تک انتخاب های ما در لحظه های اکنون ساخته می شود - با هر بار که تصمیم میگیریم به جای انکار، پذیرش را تمرین کنیم؛ به جای رقابت برای بهترین بودن در چشم دیگران، اصیل ترین بودن در جهان خودمان را هدف قرار دهیم. اینگونه است که زخم های کهنه طرد و انکار آرام آرام التیام می یابند و نغمه آزادی از حنجره جان انسان برخاسته و در کالبد او طنین انداز می شود.




منابع و مراجع:

. Armstrong, T. Multiple Intelligences. American Institute for Learning and Human Development .

. Brain & Behavior Research Foundation Why the Sting of Social Rejection Hurts So Much

. Hello Lovely Studio - Sunbeams, Daisies & the Rage (Quote of Gabor Maté(

. Krishnamurti Foundation - It Is No Measure of Health To Be Well Adjusted to a Profoundly Sick Society

. گفت و گوی محمد جعفر مصفا - روزنامه ابتکار، ۱۸ آبان ۱۳۸۷

.Goodreads - Eckhart Tolle Quote

.PsychCentral - How Can Art Therapy Help with Trauma?

.Healthline - Dance٫Movement Therapy: Benefits and Barriers





نویسنده: بابک توکلی

استاد بابک توکلی مدرس و پژوهشگر سلامت جسم و جان است که سال‌ها تجربه عملی و آموزشی خود را با رویکردی نوآورانه و کاربردی ترکیب کرده است. او با تمرکز بر رشد ذهن، خودآگاهی و ارتقای کیفیت زندگی، به افراد کمک می‌کند تا توانمندی‌های درونی خود را کشف کنند و زندگی‌ای متعادل و آگاهانه بسازند.

نظرات (0)

در صورت تمایل شماره تماس خود را وارد کنید؛ منتشر نخواهد شد

۵۰۰ کاراکتر باقی مانده

هنوز نظری ثبت نشده است. اولین نفر باشید!

مقالات مرتبط

هزینه ی درمان یا هنر پیشگیری؟ نگاهی به وضعیت سلامت در ایران امروز

درمان امروز، هزینه‌ای گزاف؛ پیشگیری، هنری فراموش‌شده. با تغییر سبک زندگی و توجه به سلامت روان، می‌توان از بیماری‌ها پیش از آغاز جلوگیری کرد.

۱۳ مرداد ۱۴۰۴
۷ دقیقه
چگونه جامعه با تمرکز بر موفقیت حال دل انسان را نادیده می گیرد؟

آنجا که موفقیت فراوان است اما دل، آرام نیست... شاید زمان آن رسیده باشد نگاهی دیگر بیفکنیم.این مقاله، گفت‌وگویی‌ست با همان لحظه‌ها.

۱۳ مرداد ۱۴۰۴
۱۵ دقیقه
ادراک آیینه ای در دستان مغز
سلامت

ادراک ما فقط بازتاب جهان بیرونی نیست، بلکه بازتابی از درون ماست. با تغییر ذهن و بدن، می‌توان جهان را از نگاهی تازه تجربه کرد.

۱۳ مرداد ۱۴۰۴
۱۳ دقیقه