بدن آگاه است

ببابک توکلی
۱۳ مرداد ۱۴۰۴
۹ دقیقه
جسم
بدن آگاه است

چگونه بدن در برابر مسیرهای تحمیلی جامعه واکنش نشان می دهد؟

ما اغلب بدن خود را صرفاً یک ابزار فیزیکی در خدمت ذهن می پنداریم، اما تجربه ی انسانی و مطالعات علمی نشان می دهند که بدن چیزی فراتر از یک ماشین بی روح است. بدن هر انسان آگاهی زنده و هوشمندی مستقلی دارد که به شیوه های خاص خود می اندیشد، به خاطر می سپارد و واکنش نشان می دهد. هنگامی که مسیر زندگی ما بر خلاف حقیقت درونی و نیازهای اصیل مان باشد - مثلاً وقتی زیر فشار انتظارات جامعه راهی را می رویم که با روح و خواست قلبی مان ناسازگار است - این بدن است که نخستین نشانه های اعتراض را بروز می دهد: از استرس و اضطراب گرفته تا دردها و بیماری های غیر منتظره. در این نوشتار عمیق و تحلیلی، با زبانی علمی و در عین حال شهودی و الهام بخش، به چهار بعد اساسی این موضوع می پردازیم. در پایان خواهیم دید که چرا بدن تنها یک ابزار نیست، بلکه خرد زنده ای ست که اگر به صدایش گوش بسپاریم، می تواند ما را به آرامش معنا و سلامت واقعی بازگرداند.

بدن؛ موجودی زنده، آگاه و دارای شعور مستقل

بدن انسان صرفاً مجموعه ای از اعضا و جوارح تحت فرمان مغز نیست؛ بلکه خود دارای نظام های پیچیده عصبی و حافظه های مستقل است. پژوهش های علوم اعصاب نشان داده اند که یک شبکه ی گسترده از نورون ها در دستگاه گوارش انسان وجود دارد که به آن دستگاه عصبی روده ای یا «مغز دوم» می گویند. این شبکه ی عصبی با بیش از صد میلیون سلول عصبی می تواند به طور مستقل از مغز و نخاع عمل کند و سیگنال های عصبی مختص به خود تولید کند. به بیان ساده تر، خود بدن یک مرکز پردازش هوشمند دارد که بدون دخالت مستقیم مغز هم می تواند تصمیم هایی بگیرد (برای مثال در تنظیم فرایندهای گوارشی یا واکنش به محرک های درونی ).

علاوه بر شبکه های عصبی مستقل، واکنش های خودکار بدن به محرک ها نشان می دهد که بدن «خودش می فهمد» و اطلاعات را به شیوه ای فراتر از آگاهی هشیارانه ی ذهن ذخیره می کند. تحقیقات روان شناسی تنی و نوروساینس درباره ی حافظه ی بدنی بیانگر آن است که خاطرات و تجارب- به ویژه تجارب دردناک و آسیب زا - در بدن حک می شوند و می توانند بدون هیچ یادآوری خودآگاه، رفتار و احساسات ما را تحت تاثیر قرار دهند . به گفته ی روان پزشک برجسته بسل ون در کولک، "بدن امتیازها را نگه می دارد"؛ یعنی بدن خاطرات تلخ را به صورت فیزیولوژیک ثبت می کند و در موقعیت های خاص، این خاطرات نهفته می توانند فعال شده و واکنش هایی را برانگیزند که کاملاً فکر و منطق را دور می زنند. مثلاً شاید ذهن ما حادثه ای تلخ را فراموش یا سرکوب کند، اما بدن با تپش قلب، انقباض عضلانی یا حمله های اضطرابی ناگهان آن تجربه را بازگو می کند - بدون آن که ما آگاهانه متوجه ارتباطش با گذشته باشیم . این واقعیت که «بدن داستان ها را در خود نگه می دارد» نشان می دهد آگاهی و حافظه ی بدن یک واقعیت علمی است نه صرفاً یک استعاره ی شاعرانه.

روان شناسی سوماتیک (تنی) نیز بر همین نکته تاکید دارد که بدن دارای شعوری تجربی است. در این دیدگاه، ذهن و بدن همچون دو روی یک سکه اند و تجربه های عاطفی حل نشده به شکل تنش ها و الگوهای فیزیکی در بدن باقی می مانند. برای نمونه، ضربه های روحی سرکوب شده در دوران کودکی می تواند سال ها بعد به شکل دردهای جسمی، مشکلات ایمنی یا اضطراب مزمن بروز کند. در واقع، بدن مانند یک موجود زنده و آگاه به همه ی آن چه بر ما گذشته واکنش نشان داده و آن را ثبت می کند. این همان چیزی است که نوروساینس امروز با اصطلاحاتی مانند حافظه ی ضمنی بدنی و تجارب اینترسپتیو (درون سپاری) به آن می پردازد .

از منظر عرفان و شهود نیز، بسیاری از سنت های معنوی بر این باورند که آگاهی اصیل انسان تنها در مغز محدود نیست، بلکه در تمام وجود او جریان دارد. در آموزه های شرق، بدن و ذهن دوگانه ی جدا از هم انگاشته نمی شوند؛ بلکه یک کل یگانه اند که روح در ذره ذره ی آن حضور و شعور دارد. در واقع در نگاه شهودی، بدن هر انسان تجلی گاه حقیقت درونی اوست. برای همین گفته می شود «بدن هرگز دروغ نمی گوید »- یعنی اگر کاری برخلاف وجدان و فطرت خود انجام دهیم، بدن با واکنش هایش این ناسازگاری را فاش می کند. چنین نگاهی در عرفان، ما را به احترام به پیام های بدن و «تن آگاهی» دعوت می کند؛ به این معنا که با حضور در لحظه ی اکنون و مشاهده ی بی واسطه ی احساسات بدنی می توان به بینشی عمیق تر از حقیقت خویش رسید.

خلاصه اینکه هم علم امروز و هم حکمت کهن بر یک حقیقت مشترک صحه می گذارند: بدن صرفاً ابزار مکانیکی مغز نیست، بلکه یک آگاهی زنده و پویا درون ماست. بدن می تواند بیاموزد (مثل حافظه ماهیچه ای که بدون فکر کردن، دوچرخه سواری را به خاطر می سپارد)، می تواند هشدار دهد (مثل دل شوره ای که پیش از تصمیمی اشتباه سراغمان می آید)، و می تواند ما را در مسیر درست هدایت کند - به شرط آن که زبان او را بفهمیم و صدایش را بشنویم.

تضاد بين منطق ذهن و خواست بدن

حال پرسش این است: وقتی ذهن منطقی ما به چیزی رضایت می دهد اما بدن ما به آن اعتراض می کند، چه رخ می دهد؟ بسیاری از ما این تجربه را داشته ایم که با خود می گوییم «همه چیز مرتب است، دلیلی برای ناراحتی ندارم» اما در عمق وجود، بدنمان دچار اضطراب، درد یا بی قراری است. تضاد بین منطق ذهن و خواست و احساس بدن یک نشانه ی مهم است که نباید نادیده گرفته شود. این تضاد دقیقاً زمانی رخ می دهد که ما با دلایل عقلی و فشارهای بیرونی خود را قانع کرده ایم کاری را انجام دهیم یا سبکی از زندگی را پیش بگیریم در حالی که ژرفای وجودمان (که از طریق حس های بدنی سخن می گوید) با آن همراه نیست.

برای نمونه، فردی را در نظر بگیرید که مسیر شغلی «موفقیت آمیزی» را طبق معیارهای جامعه طی کرده است: تحصیلات عالی، شغل پردرآمد، موقعیت اجتماعی قابل احترام. ذهن او ممکن است قانع شده باشد که «من موفق ام و باید خوشحال باشم». اما اگر این مسیر با خواسته های اصیل قلبی او همسو نبوده باشد - مثلاً به اجبار خانواده رشته ای را خوانده که علاقه ای به آن نداشته، یا در محیط کاری پرتنشی قرار گرفته که با روحیه اش سازگار نیست - به مرور زمان بدن او زبان به اعتراض باز می کند. شاید ابتدا به شکل خستگی و بی خوابی خود را نشان دهد، سپس با سردردها و گرفتگی های عضلانی و مشکلات گوارشی ادامه یابد، و در نهایت حتی به یک بیماری جدی تبدیل شود. چنین فردی از بیرون موفق به نظر می رسد، اما بدنش ممکن است دچار اختلالات روان تنی شود: مثلا زخم معده ناشی از استرس، فشار خون بالا، حملات پانیک یا افسردگی پنهان. این همان وضعیتی است که دکتر گابور ماته در کتاب مشهور خود «وقتی بدن نه می گوید» توصیف می کند: افرادی که توان «نه» گفتن به خواسته های ناروا را ندارند و مدام خود را با توقعات دیگران تطبیق می دهند، بدنشان نهایتاً با بیماری و فرسودگی «نه» می گوید.

به بیان دیگر، وقتی دروناً راضی به شرایطی نباشیم اما ظاهراً تن به آن دهیم، این تنش فروخورده به شکل پاسخ منفی بدن بروز خواهد کرد.

علم روان تنی برای این پدیده شواهد فراوانی دارد. اختلالات سایکوسوماتیک (روان تنی) نشان می دهند که استرس و کشمکش درونی می تواند به علائم جسمی واقعی منجر شود. برای مثال، کسی که ذهن خود را قانع کرده باید در شغلی که دوست ندارد باقی بماند، ممکن است دچار سردردها و میگرن های مزمن شود. یا دانش آموزی که صرفاً به خاطر خواست والدین در رشته ای تحصیل می کند که به آن علاقه ندارد، شاید با افت شدید انرژی، مشکلات خواب یا حملات اضطراب مواجه گردد. نمونه ی بارز دیگر، افرادی هستند که در روابط پرتنش یا محیط های کاری ناامن باقی می مانند و به خود می گویند «باید تحمل کنم» ؛ در حالی که بدنشان با علائمی مثل تپش قلب، لرزش دست، مشکلات پوستی یا ضعف سیستم ایمنی در حال فریاد زدن است که «چیزی درست نیست!». بدن وقتی فکر و منطق نادیده اش می گیرد، دست به زبان اعتراض خاص خود می زند - زبانی که شامل درد، بیماری یا اختلال در عملکرد طبیعی است.

جالب اینجاست که پاسخ های بدنی در این حالت حتی می تواند منطق را کاملاً کنار بزند. پژوهش ها نشان داده اند هنگامی که بدن احساس خطر یا ناسازگاری عمیق می کند، واکنش های فیزیولوژیک سریع تر از آنچه ما آگاهانه فکر کنیم رخ می دهند. به عنوان مثال، شما در یک موقعیت اجتماعی ممکن است لبخند بزنید و تظاهر کنید که همه چیز خوب است (تصمیم ذهنی)، اما بدن تان با افزایش ضربان قلب، انقباض معده یا تعریق کف دست ها حقیقت احساس تان را بروز می دهد. این حالت را بسیاری تجربه کرده اند که «قلبم گواهی می داد اوضاع خراب است» یا «روده ام بهم ریخته بود، انگار بدنم می دانست این کار اشتباه است». این ها مصداق همان تضاد ذهن و بدن اند: ذهن مقتضیات اجتماع را پذیرفته، ولی بدن زیر بار آن قرارداد تحمیلی نمی رود و صدای اعتراضش را - هر چند با زبانی غیر کلامی - بلند می کند.

یک مثال واقعی در مطالعات پزشکی، ارتباط بین استرس پنهان و بیماری های جدی است. تحقیقات نشان می دهد استرس مزمن و سرکوب شده می تواند از طریق مکانیزم های التهابی و تغییرات هورمونی به بیماری هایی نظیر بیماری های قلبی، فشار خون بالا ،سکته و حتی برخی سرطانها منجر شود . گابور ماته در پژوهش های خود به مورد زنانی اشاره می کند که سال ها احساسات خود را سرکوب کرده و نقش های تحمیلی را پذیرفته بودند؛ نتایج نشان داد ریسک ابتلا به سرطان در میان آن ها به طور چشمگیری بالاتر بود این نمونه ی هولناک گویای آن است که بدن در برابر زندگی برخلاف میل درونی، در نهایت با زبان خود فریاد می زند - حتی اگر به قیمت شکستن ما به شکل بیماری باشد.

بنابراین، هرگاه خود را در وضعیتی یافتیم که «فکرم می گوید بمان، اما دلم می گوید فرار کن» یا «ظاهراً باید خوشحال باشم، ولی جسمم غمگین و خسته است »، باید این تضاد را جدی بگیریم. چنین تعارضی نشانه ی این است که در جایی از زندگی مان طبق حقیقت درون خود حرکت نمی کنیم. ذهن ممکن است تحت تأثیر استدلال ها یا بایدهای اجتماعی مسئله را توجیه کند، اما بدن خاموش نمی ماند. ما نیاز داریم به این نشانه های بدنی گوش دهیم و ریشه ی ناهماهنگی را بیابیم؛ چرا که اگر این بی اعتنایی ادامه یابد، عواقب شدیدتری در انتظارمان خواهد بود. بدن آیینه ی راست گوی روح ماست و هرجا تصویر تحمیلی ذهن با واقعیت درون نخواند، بدن آیینه را با ترک و شکست نشان می دهد.

مسیرهای تحمیلی و زخم های پنهان بدنی- روانی

هر جامعه ای برای موفقیت و خوشبختی معیارها و الگوهایی تعریف می کند: از تحصیلات و شغل گرفته تا ازدواج و سبک زندگی. مشکل از جایی آغاز می شود که این الگوهای اجتماعی به صورت مسیرهایی تحمیلی در می آیند؛ یعنی فرد احساس می کند «باید» طبق انتظار خانواده و جامعه زندگی کند، وگرنه ارزشی ندارد. این بایدهای تحمیلی اگر با طبیعت یگانه و استعدادهای فرد هماهنگ نباشند، به مرور زمان تبدیل به زخم های عمیق روانی و بدنی خواهند شد – زخم هایی که در ظاهر پنهان اند، اما اثرشان در تار و پود وجود ما خانه می کند.

فشار بیش از حد برای موفقیت (به تعریف رایج بیرونی) یکی از این مسیرهای تحمیلی است. از کودکی ممکن است به ما القا شود که «تنها راه خوشبختی، شاگرد ممتاز بودن، ورود به فلان دانشگاه، گرفتن فلان مدرک، داشتن فلان شغل پردرآمد و تشکیل خانواده ای مطابق الگوی رایج است». ممکن است والدین ناآگاهانه رویاهای ناکام خود را به ما تحمیل کنند و نظام آموزشی رقابتی هم این صدا را بلندتر کند که «بیشتر تلاش کن،کامل تر باش، از بقیه جلو بزن». نتیجه؟ خیلی ها حتی فرصت نمی کنند بپرسند « من از زندگی چه می خواهم؟

علاقه ی حقیقی ام چیست؟ و کورکورانه مسیری را می روند که برایشان تعیین شده است. جامعه معیاری از «شخصیت» و «هویت» ساخته که اگر مطابق آن حرکت نکنیم احساس بی ارزشی می کنیم . چنان که محمد جعفر مصفا (نویسنده) و عارف معاصر ایرانی می نویسد، بسیاری از اندیشه ها و معیارهایی که ما شخصیت خود و دفاع از آن را بر پایه شان بنا می کنیم، در حقیقت الگوهای تحمیل شده ی اجتماع بر ذهن ما هستند . او هشدار می دهد گویی بیگانه ای در ذهن ما نشسته که تمام هدف ها و تصمیمات را به ما دیکته می کند؛ و تا زمانی که از این القائات ناآگاهیم، در واقع خود واقعی مان را زندگی نمی کنیم. این دقیقاً همان وضعیت خطرناکی است که کریشنامورتی نیز به شکلی دیگر به آن اشاره کرده است این که انسان در یک جامعه ی بیمار بخواهد کاملاً خود را سالم و منطبق نشان دهد، خود نشانه ی عدم سلامت است. به بیان او، «وفق یافتن کامل با یک جامعه بیمار، نشانه سلامت نیست». چرا که بسیاری از به اصطلاح افراد موفق و سازگار در باطن با رنج و درد دست به گریباناند - درست به دلیل اینکه راهی را پیموده اند که روحشان در آن حضور نداشته است.

یک جنبه ی مهم دیگر، آسیب های دوران کودکی تحت فشار انتظارات است. کودکانی که عشق و پذیرش والدین را مشروط به موفقیت تحصیلی یا سربه راهی می بینند یاد می گیرند احساسات واقعی خود را سرکوب کنند تا تأیید بیرونی را از دست ندهند. این کودکان ممکن است ظاهراً بسیار خوب و موفق بار بیایند، اما کودک درون شان سرشار از تشویش و ترس است.

پژوهش ها نشان می دهند کودکانی که نیازهای عاطفیشان نادیده گرفته شده -حتی اگر مورد آزار آشکاری واقع نشده باشند در بزرگسالی بیشتر در معرض اضطراب، افسردگی و اختلالات استرسی پس از آسیب هستند . دکتر گابور ماته این نوع تجربیات را «ضربه های کوچک تر» می نامد که به اندازه ی ضربه های بزرگ می توانند بر روان سایه بیفکنند. چنین افرادی اغلب ارتباط طبیعی ذهن و بدن شان مختل شده است؛ یعنی نمی توانند احساسات خود را به درستی تشخیص دهند یا ابراز کنند. این حالت که به آن ناهم خوانی احساس بیان می گویند، سبب می شود تنش ها مستقیم به بدن منتقل شوند. نتیجه ممکن است بیماری هایی مثل سندرم روده تحریک پذیر میگرن فیبرومیالژیا (درد مزمن عضلانی)، یا انواع اختلالات خود ایمنی باشد که علت مشخص پزشکی ندارند جز همان رنج های درونی بیان نشده.

به بیان دیگر، مسیرهای تحمیلی جامعه غالباً با روح و جسم ما سازگار نیستند و در دراز مدت انباشتی از زخم های پنهان به جا می گذارند. زخمی که شاید در ظاهر دیده نشود، اما نشانه هایش را می توان در چشم های بی فروغ، حرکات بدن خموده و انرژی زندگی تحلیل رفته ی افراد دید. الکساندر لوون (روان درمانگر بدن محور و بنیان گذار تحلیل بیوانرژتیک) در کتاب خود اشاره ی تامل برانگیزی دارد: «سرعت، فشار و فلسفه زندگی در زمانه ما با خود زندگی سازگار نیست.» او معتقد است سبک زندگی مدرن - با شتاب زدگی ها و فشارهای بی وقفه اش - ضدحیات عمل می کند، به این معنی که انرژی طبیعی و سرزندگی بدن را سرکوب می نماید. هنگامی که طبق این فلسفه ی معیوب پیش می رویم، ممکن است موقتاً موفق یا همرنگ جماعت به نظر برسیم. اما بهایش را با از دست دادن سلامتی و شادی خود می پردازیم.

در نهایت، اگر بخواهیم تصویر دقیقی از این بخش ارائه کنیم: انسانی را تصور کنید که با هزاران رشته ی نامرئی به معیارهای بیرونی بسته شده است. هر رشته او را به سویی می کشد: یکی به رضایت خانواده، یکی به تایید اجتماعی، یکی به مد روز، یکی به آداب و رسوم. او ممکن است به همه ی این نیروها تن بدهد و لبخند بزند، اما آن سوی ماجرا، جسم و روانش زیر این کشاکش تکّه تکّه می شود. رهایی از این وضعیت مستلزم آن است که فرد این رشته های تحمیلی را بشناسد و یکی یکی پاره کند. و این دقیقاً همان مسیری است که در بخش بعدی به آن خواهیم پرداخت: بازگشت به خویشتن و شفا بخشیدن زخم های کهنه با شنیدن صدای بدن.

بازگشت به صدای بدن و ترمیم رابطه با خویش

پس از شناختن درد و رنجی که از بی توجهی به بدن و نیازهای واقعی مان حاصل می شود، پرسش مهم این است: چگونه می توانیم به صدای بدن بازگردیم و رابطه ی اصیل با خود را ترمیم کنیم؟ خوشبختانه راه هایی برای التیام این شکاف ذهن و بدن وجود دارد که علم و تجربه آنها را تایید کرده اند. محور همه ی این راه ها یک چیز است: پرورش آگاهی بدنی و گوش سپردن به پیام های تن. در واقع ما نیاز داریم دوباره «بدن شنیدن» را بیاموزیم - مهارتی که شاید در کودکی از آن برخوردار بودیم اما زیر آوار تربیت و اجتماع از دست رفته است.

مفهوم "بدن شنیدن" چیست؟ به سادگی یعنی توانایی دریافت و درک آنچه بدن مان به ما می گوید،

ساده ترین تعریف آگاهی بدنی، توانایی گوش دادن به آنچه بدن شما می گوید، است. این تعریف، که در یک مقاله ی علمی آموزشی نیز آمده بر یک نکته ی کلیدی تاکید دارد: باید دوباره با بدن خود ارتباط برقرار کنیم. بدن ما از طریق حس ها، دردها، لذت ها، کشش ها و انقباض ها دائماً در حال مکالمه با ماست. هنر ما این است که شنونده ی خوبی برای این گفتگو باشیم. به جای آن که صرفاً وقتی بدن مان از کار افتاد متوجهش شویم، باید در همه حال به نشانه های ظریف تر گوش دهیم: خستگی یعنی بدن از ما استراحت می خواهد؛ دل گرفتگی و سنگینی قفسه ی سینه شاید یعنی اندوهی نیاز به توجه دارد؛ سردرد مکرر شاید فریاد بدن است که از فشار ذهنی فراتر از ظرفیت اش حکایت می کند.

برای تقویت این گوش سپردن، تمرین های تن آگاهی بسیار موثرند. علم عصب شناسی تأیید کرده که بخش هایی از مغز مانند قشر اینسولا و قشر سینگولیت قدامی در ارتباط مستقیم با درک سیگنال های درونی بدن (حس درونی یا Interoception ) هستند. ما می توانیم با انجام مراقبه ها و تمرین های خاص، این ارتباط را تقویت کنیم. در اینجا به چند راهکار عملی که دانش و تجربه توصیه می کنند اشاره می کنیم:

. مراقبه اسکن بدن (Body Scan Meditation ): این تمرین ساده و در عین حال عمیق شما را وادار می کند توجه خود را جزء به جزء به تمامی اندام ها و نقاط بدن معطوف کنید. با چشمان بسته در حالت درازکش یا نشسته، از نوک انگشتان پا شروع کنید و تا فرق سر پیش بیایید؛ در هر قسمت مکث کنید و هر آنچه حس می کنید - گرما ،سرما نبض، درد ،بی حسی -را بدون قضاوت مشاهده نمایید.

این تکنیک که بخش مهمی از برنامه های کاهش استرس مبتنی بر ذهن آگاهی است، به شما می آموزد پیام های ظریف بدن را بشنوید و نسبت به آن ها آگاه باشید. پژوهش ها نشان داده اند افرادی که این تمرین را منظم انجام می دهند، هم آگاهی بدنی بیشتری پیدا می کنند و هم علائم استرس و درد در آنان کاهش می یابد.

. تمرین های تعادلی و حرکتی آگاهانه: هرگونه حرکت بدنی که با حضور ذهن و توجه به حس های بدن انجام شود، می تواند پل ارتباطی ذهن و بدن را تقویت کند. یوگا یکی از بهترین روش ها در این زمینه است؛ یوگا با ترکیب حرکات کششی و تعادلی همراه با تمرکز بر تنفس، به ما یاد می دهد که ذهن و جسم در یک ریتم هماهنگ کار کنند. شواهد علمی متعدد نشان می دهند یوگا علاوه بر افزایش انعطاف و قدرت بدنی، آگاهی درونی فرد را نسبت به وضعیت بدنی و هیجانی اش بالا می برد و به کاهش اضطراب و افسردگی کمک می کند.

همچنین تای چی (نوعی مراقبه ی حرکتی چینی) با حرکات آرام و هوشیارانه ی خود، هم تعادل جسمانی را بهبود می بخشد و هم ذهن را آرام می کند .

پیاده روی در طبیعت به صورت هوشمندانه (توجه به حس پاها روی زمین، نسیم روی پوست، صداهای اطراف) نیز می تواند تمرین ساده ای برای حضور در بدن باشد. هر یک از این روش ها وجه مشترکی دارند: بازگرداندن توجه ما از افکار پراکنده ی ذهن به تجربیات زنده ی بدن در لحظه ی اکنون. این تمرین حضور به مرور ارتباط گسسته ی ذهن -بدن را ترمیم می کند.

.. تنفس آگاهانه و رهاسازی تنش: تنفس پلی مستقیم بین دستگاه عصبی ارادی و غیرارادی ماست وقتی دچار استرس هستیم، تنفس مان سطحی و تند می شود و این پیام را به مغز مخابره می کند که خطری در کار است؛

برعکس، وقتی آگاهانه آرام و عمیق نفس بکشیم، به سیستم عصبی پاراسمپاتیک (آرام ساز) فرمان می دهیم که تنش را کاهش دهد. تمرین های ساده ی تنفس عمیق شکمی یا تنفس ۴-۷-۸ ( دم چهار ثانیه، حبس نفس هفت ثانیه، بازدم هشت ثانیه) در کاهش اضطراب و آرام سازی بدن بسیار موثرند. هم چنین تکنیک ریلکسیشن پیشرونده عضلانی ( منقبض و سپس شل کردن پیاپی گروه های عضلانی مختلف) به ما کمک می کند تنش های انباشته در بدن را شناسایی و آزاد کنیم. با انجام روزانه ی این تمرین ها، پیامی قوی به بدن می فرستیم که «امنیت برقرار است» و بنابراین بدن می تواند از حالت دفاعی مزمن خارج شده و به حالت تعادل بازگردد.

. روان درمانی ها و شفای سایکوسوماتیک بدن محور: گاهی زخم های ما آن قدر عمیق اند که برای شفا نیاز به همراهی یک درمانگر متخصص داریم. در چنین مواردی رویکردهای بدن محور نتایج شگفت انگیزی به همراه دارند. برای مثال روش تجربه ی بدنی (Somatic Experiencing )که توسط دکتر پیتر لوین ابداع شده مشخصاً بر رهاسازی انرژی های گیر کرده ی ناشی از تروما در بدن تمرکز می کند . درمانگر در این روش به مراجع کمک می کند تا احساسات جسمانی وابسته به خاطرات آسیب زا را در یک محیط امن دوباره تجربه و کامل کند (مثلاً لرزش بدن را که واکنش طبیعی تخلیه ی ترس است مهار نکند). تحقیقات نشان داده این رویکرد می تواند علائم استرس پس از سانحه (PTSD) را کاهش دهد و سیستم عصبی را باز تنظیم کند . رویکرد دیگر، روش های روان پویشی بدن محور مثل بیوانرژتیک الکساندر لوون است که از طریق کار با حالت های بدن، وضعیت تنفس و بیان هیجانات فروخورده، به فرد کمک می کند دوباره احساس زنده بودن کند. دکتر گابور ماته نیز در درمان های خود بر آگاهی به احساسات سرکوب شده و بیان صادقانه ی آنها تاکید دارد. او توصیه می کند افراد بیاموزند به «دل ناپسندی ها نه گفتن و به تمایلات اصیل خود آری گفتن» ؛ زیرا این انتخاب اصالت، بدن را از اجبار به واکنش های دردناک بی نیاز می کند. همه ی این روش ها بر پایه ی یک اصل بنا شده اند: برای شفا یافتن، باید ذهن و بدن را دوباره به گفتگو واداشت، باید به بدن اجازه داد حرف های نگفته را بیان کند و چرخه های ناتمام درد را کامل کند.

. بازنگری در سبک زندگی و اولویت دادن به خود: در نهایت، بازگشت به صدای بدن یک تغییر نگرش کلی در زندگی را می طلبد ما باید یاد بگیریم که «اولویت دادن به سلامت روان و بدن خود» نه خودخواهی است و نه تجمل، بلکه شرط اساسی یک زندگی سالم و معنادار است. این ممکن است به معنای نه گفتن به خواسته های نامعقول دیگران، کاستن از سرعت سرسام آور کار و فعالیت، اختصاص زمانی روزانه برای مراقبت از خود (Self-care) و انجام کارهایی باشد که واقعاً به ما انرژی و شادی می دهد. زندگی متعادل که در آن استراحت، حرکت، تغذیه ی سالم، خواب کافی، خنده و ارتباط عاطفی سالم با دیگران وجود داشته باشد، بستری است که در آن پیام های بدن بهتر شنیده می شود. برعکس، زندگی مملو از کار، استرس، رقابت و قطع ارتباط از خود، همان زمینی است که در آن بذر بیماری و اضطراب رشد می کند .

کریشنامورتی جایی می گوید: «برای فهم حقیقت، باید از قید میل به همرنگی و ترس از عدم تایید رها شویم.» این سخن در زمینه ی بدن هم صادق است: برای بازسازی رابطه با خویش، لازم است از ترس قضاوت دیگران رها شویم و به بدن مان همانگونه که هست گوش دهیم و احترام بگذاریم .

در پایان، دعوت این مقاله به سوی یک رابطه ی نو با بدن است. بدنی که سال ها نادیده گرفته شده، اکنون می طلبد که به رسمیت شناخته شود. لحظه ای تصور کنید: اگر از امروز با هر درد به جای عجله برای خاموش کردنش با قرص، کمی گفتگو کنیم - بپرسیم چه میخواهد به ما بگوید - چه خواهد شد؟ اگر به هنگام تصمیم گیری های مهم، فقط منطق سرد اعداد و بایدها را لحاظ نکنیم و احساس دل و احوال بدن را نیز معیار قرار دهیم، زندگی مان چگونه شکل خواهد گرفت؟ یقیناً مسیری اصیل تر و هماهنگ تر با وجود خویش خواهیم پیمود. مسیر زندگی هر کس منحصر به فرد و مخصوص روح اوست؛ و بدن با آگاهی زیرکانه اش ما را به سوی این مسیر یگانه هدایت می کند به شرط آنکه جرأت اعتماد کردن به ندای آن را داشته باشیم.

بدن آگاه است.

این شاید مهمترین کشف ما در میانه ی عصر مدرن باشد که هر چند پر از پیشرفت های علمی است، اما انسان ها را از خودشان بیگانه کرده. بدن آگاه است و هرگاه که ما از حقیقت درون مان دور می شویم، او با زبان رنج، درد و بیماری هشدار می دهد. این هشدارها اگرچه ناخوشایندند، اما در نهایت هدیه ای گران بها به ما می دهند: فرصت بیداری و بازگشت به خویشتن. پس بیایید از امروز تمرین کنیم که بیشتر به بدن گوش بسپاریم؛ به نشانه های ریز و درشتش توجه کنیم؛ به احساسات گوناگون از سر تا پایمان خوش آمد بگوییم. درست همان طور که به حرف های دوستی عزیز گوش می دهیم، با مهربانی به حرف های بدن خود گوش دهیم. چرا که در این هم صحبتی صمیمانه با پیکر خود، راهی به سوی آرامش، معنا و تندرستی گشوده خواهد شد- راهی که هیچ نقشه ی بیرونی آن را نشان نمی دهد جز قطب نمای خرد شد درون کالبد زنده ی ما.

منابع و مراجع:

. مصفا، محمد جعفر. آگاهی. تهران: نشر نفس (نقل شده در ) : اشاره شده در گفتارها و آثار مختلف نقل قول مشهور ) .Krishnamurti, J .

"It is no measure of health to be well adjusted to a

profoundly sick society.")

Liester, M. B. (2025). "When the Body Remembers."

Psychology Today

. مصاحبه گابور ماته با گاردین: The Guardian

Alexander Lowen, Bioenergetics: The Revolutionary نقل شده در ... Therapy

. راز آگاهی از بدن چرا باید به صدای بدن خود گوش دهیم؟ عصر ایران "Somatic Awareness: The Science Of Connecting Mind And

Body." Brainfirst Institute

. Mayo Clinic Staff. "Chronic stress puts your health at risk."

Mayo Clinic.

Wikipedia: "Enteric Nervous System






نویسنده: بابک توکلی

استاد بابک توکلی مدرس و پژوهشگر سلامت جسم وجان است که سال‌ها تجربه عملی و آموزشی خود را با رویکردی نوآورانه و کاربردی ترکیب کرده است. او با تمرکز بر رشد ذهن، خودآگاهی و ارتقای کیفیت زندگی، به افراد کمک می‌کند تا توانمندی‌های درونی خود را کشف کنند و زندگی‌ای متعادل و آگاهانه بسازند.

نظرات (0)

در صورت تمایل شماره تماس خود را وارد کنید؛ منتشر نخواهد شد

۵۰۰ کاراکتر باقی مانده

هنوز نظری ثبت نشده است. اولین نفر باشید!

مقالات مرتبط

از رازهای سلول تا شفا
خودشفابخشی

در ژرفای سلول‌ها، هوشیاری نهفته است؛ بدن داستانی زنده از خرد، احساس و شفا است که با ذهن آگاه می‌تواند بازنویسی شود.

۱۳ مرداد ۱۴۰۴
۱۴ دقیقه
ما دنیا را آن گونه که هست درک نمی کنیم، بلکه آن گونه که هستیم می بینیم
یادگیری

جهان همان آینه‌ای‌ست که خودت را در آن می‌بینی؛ اگر درونت را دگرگون کنی، واقعیت بیرون نیز چهره‌ای نو و زیبا به خود می‌گیرد.

۱۳ مرداد ۱۴۰۴
۸ دقیقه
ادراک و واقعیت
آرامش

چیزی که می‌بینیم، لزوماً واقعیت نیست؛ مغز ما با پیش‌فرض‌ها و تجربیاتش، جهانی را می‌سازد که شاید تنها توهمی زیبا از حقیقت باشد.

۱۳ مرداد ۱۴۰۴
۱۳ دقیقه